بیقرار
| ||
سینه ام را شرحه کردم از فراغت جان من تا بتابد نور تو بر پیکر بی جان من .... *** اشک از باران خود بر سنه ام تنگ آمده دیده ام شد ابیض و بر چهره ام رنگ آمده عشق خاکستر شدم چهره نما بر دیده ام دیده می بندم ز بس که بر سرم سنگ آمده *** نصیحت گو این دل را چرا جانم که غم دارد مگر گل نیست چون یارش چه رازی از صنم دارد به دل گو چون شدی یارش به لیلی گو کنار افتد دل از من کنده شد بس که هوای آن حرم دارد *** چه شد ای عشق چرا از چه جوابم ندهی با که گویم که چرا شاخ نباتم ندهی چشم دل دوخته ام تا که ندای جرس اش بشنوم از گلی و از که براتم ندهی [ پنج شنبه 92/2/12 ] [ 10:34 صبح ] [ مهربان( مهر) ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |